پيام
+
هر روز با هم دعوا داشتند ولي زورش به او نمي رسيد. نمي دانست چه کند. ... با خودش گفت مي روم شکايت مي کنم. ... کتاب مفاتيح را برداشت و آن را باز کرد : الهي اليک اشکو نفساْ بالسوء اماره ... خدايا به تو شکايت مي کنم از نفسم
0098
91/12/10
ياس-15
سلام خانم سيندرلا.ممنون از لايک و بازنشرتون
ياس-15
تشکر جناب خاطرات دکتر بالتازار