سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بردبارى و درنگ از یک شکم افتادند و هر دو از همت بلند زادند . [نهج البلاغه]
 
جمعه 85 بهمن 13 , ساعت 12:0 عصر

مولای من می گویند چشمهایی هست که نو را می بینند ؛دلهایی هست که تو را می پرستند ؛ پاهایی هست که با یاد تو دست می افشانند ؛دستهایی هست که به مهر تو پای می فشارند .

  می گویند : تو از همه پدرها مهربان تری ؛ می گویند هر اشکی از چشم یتیمی جدا می شود بر دامان مهر تو می ریزد . می گویند ....... می گویند تو نیز گریانی !  

مولایم اکنون که برایت می نویسم نمی دانم چقدر با من فاصله داری ؟ نمی دانم شاید خیلی دور ، شاید خیلی نزدیک ؟ به هر حال با تو سخن می گویم به امید اینکه روزی کاشانه ی محقرمان را روشنایی بخشی .

 عمری است که اشکهایمان را در کوره حسرتها انباشته ایم و انتظار جمعه ای را می کشیم که جویبار ظهورت از پشت کوه های غیبت سرازیر شود ، تا آن کوزه و ان حسرتها را به آن دریا بریزیم و سبکبار تن خسته مان را درزلال آن بشوییم . چرا که شکوه ظهور تو هنوز پرچم توفیق بر نیفراشته است و خورشید جمالت هنوز دیبای زرین خود را بر زمستان جان ما نگسترده است اما مهتاب انتظار در شبهاب غیبت سوسو زنان چراغ دلهای ماست .                                                                                                                                           اماما ! می دانم که تو زبان ندبه را بیشتر از هر زبان دیگری دوست می داری می دانم که جمعه ها را خوب می شناسی .

می دانم که تو نیز انتظار روزی را می کشی که سوار براسب ، ذوالفقار حیدر (علیه السلام ) در دست ، پرچم حسین (علیه السلام ) بر کف و عبای سبز محمدی (صلی الله علیه و آله ) بر دوش   و انتقام خون جدت و هزاران هزار گل سرخ و لاله های پرپر دشتهای لاله گون کربلا ئیان  را  ازیزیدیان بگیرید  آنان که در نبرد با امویان دوران به جدت پیوستند و نام خود در لوح یادگار یاران حسین (ع) با خون سرخ خود به ثبت رساندند

می دانم روزی خواهی آمد  وفریاد ظهور سرتاسر گیتی را فرا می گیرد و منادی ندا می دهد : آمد مهدی (عج الله) ،آن منجی عالم ، آمد ان در هم کوبنده ی بساط ظلم وستم ، آمد فراگسر سازنده عدل و داد .

به امید آن روز .



لیست کل یادداشت های این وبلاگ