نظم...
چیزی که هر روز بیشتر متوجه آن می شوم در کارهایش...
صبح راس یک ساعت خاص، آفتاب روشنگری می کند و شب در موعدی خاص زمان با ماه و ستارگانش به عشوه گری می نشیند...تو در برنامه ی روزانه ی خویش، فقط تا ساعتی خاص می توانی به کارهایت برسی..عبادت یومیه ات هم برنامه ی خاصی دارد و خستگی شبت و نشاط روزت از این برنامه پیروی می کند. تا جایی که اگر جز این باشی بر تو خرده می گیرند که چون دیگران حرکت نمی کنی؟!! شب زمان آسایش است و روز ،گاه مشغولیت...؟!! خود را بشناس!!
گویی باید از نظمی پنهان تبعیت کنی!
به روزه ای که می گیری نگاه کن! از لحظه ای خاص، خوردن بر تو حرام می شود و در آنی خاص، همان برایت حلال!! و باز هم نگاه کن ...
و چه بسیارخواهی دید از نظم خالقم در هستی. و من چقدر خرسندم و از داشتنش ، داشتن اویی که مرا آفرید!! به خود می بالم !! هرچند ... می دانم این خود خلافی بزرگ در نظم هستی است که همه به او مشغولند و من...!!! تو چه فکر می کنی؟
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
یادتان نیست نوشتید بیا؟! آمده ام
بگذار بگویم قد قامت الصلوة...
گناهانم را بریز، آبرویم را نه!
دستان خالی...
گیرم حسین دق نکند اینچنین ولی...
یوسف گمشده ی اهل حرم
آقا شرمنده ایم...
چهل روز بی پدری
مانده ام وقتی ماندنت را می بینم!
آه کوفی، شامی، شمر،حرمله
من، تو، او...\ و عجل لولیک الفرج\
نامه ای سرگشاده
شنوای آرام
چه امام زاده ای!
[همه عناوین(86)][عناوین آرشیوشده]