دوشنبه 90 اردیبهشت 26 , ساعت 10:23 عصر
شیطان:سواری بیاموز!
به شیطان گفتم :لعنت بر شیطان! لبخند زد.
پرسیدم: «چرا می خندی؟»
پاسخ داد: از حماقت تو خنده ام می گیرد!
پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟»
گفت: مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام
با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!»
جواب داد: نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.
پرسیدم: «پس تو چه کاره ای؟»
پاسخ داد: هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛
فعلاً برو سواری بیاموز!
نوشته شده توسط یاس | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نفس برآور ای سپیده دم شبهای علی (ع)
یادتان نیست نوشتید بیا؟! آمده ام
بگذار بگویم قد قامت الصلوة...
گناهانم را بریز، آبرویم را نه!
دستان خالی...
گیرم حسین دق نکند اینچنین ولی...
یوسف گمشده ی اهل حرم
آقا شرمنده ایم...
چهل روز بی پدری
مانده ام وقتی ماندنت را می بینم!
آه کوفی، شامی، شمر،حرمله
من، تو، او...\ و عجل لولیک الفرج\
نامه ای سرگشاده
شنوای آرام
چه امام زاده ای!
[همه عناوین(86)][عناوین آرشیوشده]
یادتان نیست نوشتید بیا؟! آمده ام
بگذار بگویم قد قامت الصلوة...
گناهانم را بریز، آبرویم را نه!
دستان خالی...
گیرم حسین دق نکند اینچنین ولی...
یوسف گمشده ی اهل حرم
آقا شرمنده ایم...
چهل روز بی پدری
مانده ام وقتی ماندنت را می بینم!
آه کوفی، شامی، شمر،حرمله
من، تو، او...\ و عجل لولیک الفرج\
نامه ای سرگشاده
شنوای آرام
چه امام زاده ای!
[همه عناوین(86)][عناوین آرشیوشده]