درس اخلاق کودک دو ساله
در ادعیه بارها خدا را به این عنوان صدا کردم که راه فراری از او جز خودش نیست. خیلی دوست داشتم آن را درک کنم و ببینم چطور ممکن است ادمی از خدا فرار کند و به هماه خدا پناه برد؟!
آن روز برایم مشخص شد. مهمان عزیزی داشتیم که کودکی دوساله داشت.حسابی با هم اخت بودیم.بعد از سلام و احوال پرسی گرم و صمیمی و اندکی وقت، به کارهایم مشغول شدم. بچه کنارم آمد و سعی می کرد با کامپیوتر بازی کند. من اما مانع می شدم و با بازی و شوخی منصرفش می کردم. به یکباره دیدم انگشت های کوچکش ناغافل رفت سمت کامپیوتر و بدون اینک متوجه شوم تمام برنامه هایم را با خاموشی بی موقع به هم ریخت.عصبانی شدم و متعجب که کی فرصت کرد...؟ چون فقط یک لحظه نگاهم را از شیطنت هایش برداشته بودم. با ناراحتی گفتم "چی کار کردی؟ چرا خاموشش کردی؟ "و چند لحظه به چشمانش نگاه کردم. طور خاصی نگاهم می کرد. ترسیده بود. بعد از چند لحظه حرکتی عجیب انجام داد.به سرعت خود را در بغلم انداخت.تعجبم بیشتر شد و خنده ام گرفت. انگار نه انگار که من! دعوایش کرده بودم. شاید از کامپیوتر ترسیده بود. شاید ترسیده بود کس دیگری او را دعوا کند. سفت و محکم من را چسبیده بود. محبتم را زیاد کردم و به گرمی او را در آغوش فشردم. او را بوسیدم و از خیر کارهایم در ان لحظه گذشتم.جرقه ای به ذهنم رسید.از این کودک چیزی آموخته بودم که برایم بسیار ارزنده بود!
پیش خود گفتم چقدر زیباست اینکه گاهی شاید بهترین و امن ترین راه، رفتن به سمت کسی است که از او مورد عتاب قرار گرفته ایم!
احساس سبکی می کردم. به خود که آمدم انگار کسی با زبانم خدا را صدا می زد. چون مدام می گفت:
"یا من لا مفر الا الیه"
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
یادتان نیست نوشتید بیا؟! آمده ام
بگذار بگویم قد قامت الصلوة...
گناهانم را بریز، آبرویم را نه!
دستان خالی...
گیرم حسین دق نکند اینچنین ولی...
یوسف گمشده ی اهل حرم
آقا شرمنده ایم...
چهل روز بی پدری
مانده ام وقتی ماندنت را می بینم!
آه کوفی، شامی، شمر،حرمله
من، تو، او...\ و عجل لولیک الفرج\
نامه ای سرگشاده
شنوای آرام
چه امام زاده ای!
[همه عناوین(86)][عناوین آرشیوشده]