گرسنگی فقط تا غروب
گرمای تابستان بیداد می کرد. باید روزه می گرفت. گرسنگی و تشنگی برایش سخت تر از همیشه بود. یادش آمد به او گفته اند یکی از حکمت های روزه گرفتن این است که روزه دار به یاد گرسنگان و محرومین می افتد.پیش خود گفت بیچاره ها چگونه هر روز بی غذایی را تجربه می کنند؟ هرچه به غروب نزدیک تر می شد ضعفش بیشتر می شد. بالاخره اذان شد.بی معطلی افطار کرد. بعد به کنار شیر آب رفت تا وضو بگیرد. دستش را پر از آب کرد و با رضایت از اینکه حالا دیگر گرسنگی اذیتش نمی کند آب را به صورت زد. به یک باره چیزی به خاطرش آمد. از خود پرسید شب شده ولی آنکه مالی ندارد برایش شب و روزی نیست تا موقع اذان مغرب افطار کند یا سحر یا حتی ظهر برای شاید کودک کوچکش در روزه ای کودکانه تا نیمروز! ظرف را از غذای آن روز پر کرد و به خانه یکی از همسایه ها که گمان می کرد شاید چیزی برای خوردن نداشته باشند برد و تعارف کرد. این تمام کاری بود که می توانست انجام دهد.روزهای بعد پس از شنیدن صدای اذان، اول سر به سجده می گذاشت و نماز می خواند و سپس افطار می کرد. احساس می کرد از اینکه گرسنگی اش فقط تا غروب است و نه بیشتر، آن هم برای یک مدت کوتاه، جور دیگری باید از خدا تشکر کند.حالا دیگر چند وقتی است که گرسنگی و تشنگی در روزه کمتر او را اذیت می کند و همیشه در قنوتش می گوید:
الهم اشبع کل جائع
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
یادتان نیست نوشتید بیا؟! آمده ام
بگذار بگویم قد قامت الصلوة...
گناهانم را بریز، آبرویم را نه!
دستان خالی...
گیرم حسین دق نکند اینچنین ولی...
یوسف گمشده ی اهل حرم
آقا شرمنده ایم...
چهل روز بی پدری
مانده ام وقتی ماندنت را می بینم!
آه کوفی، شامی، شمر،حرمله
من، تو، او...\ و عجل لولیک الفرج\
نامه ای سرگشاده
شنوای آرام
چه امام زاده ای!
[همه عناوین(86)][عناوین آرشیوشده]