در بهار ولایت
دیر زمانی بود که فترت و فتوت ، بر دیارِ یارانِ در بند ، سایه گستردانیده و سخای باران و کرامت بهاران و خروش آبشار شرافت ، تحت قدوم جنود خزان به یغما رفته بود .
نسیم امید نمی وزید و سیاهی شب ، برسیطره خویش می افزود .
چراغ آرزوها ، سوسو می زد و در تموج بادهای سهمناک حادثه به خاموشی می گرایید .
غنچه ها بی شوق شکفتن ، برگ گل ها را در اغوش خویش غمگنانه گرفته و با آوای حزین عندلیبان ، اهسته آهسته می گریستند و ژاله های اشک خویش را نثار شاخساران پاییز اندوه می کردند .
جز آه سحر گاهان و سرشک شبانگاهان ، شنیده و دیده نمی شد . بذر تیره یأس را نا جوانمردانه بر بسیط خاک می پاشیدند و ساقه های سبز را با داس ستم درو می کردند . خورشید عشق به تبعیدی جانکاه رفته بود و دلخستگان در اشتیاق طلوعی دوباره ،آوای فراغ را زمزمه می کردند و صلای قیام از خنجره ناکامان و محرومان بر می خاست .
اندک اندک ، قندیل سرد اندیشه خفتگان ، در پرتو آفتاب بی بدیل ولایت که در انبوه ابرهای هجر می درخشید ذوب می گشت و قطراتش در اقیانوس دلدادگی منجذب می شد .
رگه های سرخ خون لاله ها بر زلال نهرهای بیداری ، جوشش و التهاب آب و ایینه را بر می انگیخت . به ناگه اتشفشان قیام به آسمان بر خاست و گدازه های قلب ها را گرمی بخشیدو تندیس جا ئران را درهم شکست .
دست های عاطفه ، گل افشان کویر تفتیده از رنج سال های ظلمت و تباهی شدند .
چه مستی است ندانم که رو به ما اورد که بود ساقی و این باده از کجا آورد
علاج ضعف ما کرشمه ساقی است برآر سر که طبیب آمد و دوا اورد
سرو چمان عطوفت ، بوستان آرا شد و انتظار سرخ مشتاقان را به سر اورد .
هزارارن هزار بنفشه و یاس و اقاقی و نسترن و نرگس به مبارکباد قدومش عطر ارادت افشاندند.
پرستوهایی که پرواز رهایی خویش را رهین دیدگان رخشانش می دیدند ، رقص وجد در سپهر آزادی اغازیدند.
آزردگان ، فنای جفاصفتان و دل آزاران و ددمنشان تاریخ را در ضیافتی خجسته به جشن نشستند .
خوشه های محبت و جام های مودت در دستان وارثان ارض به گردش در امد و کام های عطشناک استضعاف از شهد مصفای ولایت به حلاوت رسید .
آمد آن دلارام دلدادگان و دلجوی دلخستگان و دلدار بیدلان و دلبر دلشدگان .
امد آن امیر وقار و وارث ذوالفقار .
آمد آن سردار عطوفت و مهر ، آن هور نگاه و نسیم پگاه نوید صبا و ثمره آل عبا .
در نگاهش صد هزاران هور بود انقلابش انقلاب نور بود.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
یادتان نیست نوشتید بیا؟! آمده ام
بگذار بگویم قد قامت الصلوة...
گناهانم را بریز، آبرویم را نه!
دستان خالی...
گیرم حسین دق نکند اینچنین ولی...
یوسف گمشده ی اهل حرم
آقا شرمنده ایم...
چهل روز بی پدری
مانده ام وقتی ماندنت را می بینم!
آه کوفی، شامی، شمر،حرمله
من، تو، او...\ و عجل لولیک الفرج\
نامه ای سرگشاده
شنوای آرام
چه امام زاده ای!
[همه عناوین(86)][عناوین آرشیوشده]